کد مطلب:142048 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:225

سفیری دوباره به کوفه
حركت حسین (ع) و رویدادهای مربوط به آن به عبیدالله بن زیاد گزارش شد. ابن زیاد، حصین بن نمیر، رئیس پلیس خویش را به قادسیه كه در پانزده فرسنگی كوفه است فرستاد. و او لشكر خویش را از قادسیه تا حنان كه بالاتر از قادسیه است و از قادسیه


تا قطقطانیه كه در نزدیكی كوفه است، سازماندهی كرد و به مردم اعلام نمود: این حسین است كه به سوی عراق می آید. [1] .

چون این خبر به ولید بن عتبه، امیر مدینه رسید، نامه ای این چنین به ابن زیاد نوشت:... حسین بی تردید به عراق خواهد آمد، اما بدان كه او فرزند فاطمه است و فاطمه دختر رسول خدا می باشد، مبادا با وی بدرفتاری كنی كه اگر چنان كردی برای خود و قوم خود، شورشی را برانگیختی كه هرگز نمی توانی از آن پیشگیری كنی و خواص و عوام تا دنیا باقی است آنرا فراموش نخواهند كرد.

ابن زیاد به نامه ولید اعتنایی نكرد و به كار خود ادامه داد. [2] .

كاروان حسینی به حاجز رسید و آن مكانی است در بطن الرمه كه حاجیان بصره در آن فرود می آیند و با آنان كه از كوفه به سوی مكه می روند به هم می رسند. [3] .

گویا حسین (ع) در آنجا اندكی درنگ كرده و خیمه و خرگاه برافراشته، شاید در همین مكان بوده كه شخصی گفته است: من به حج می رفتم، از همراهانم دوری گزیدم و در اثر تنهایی به بیراهه كشیده شدم، تا آنكه چشمم به چادرهایی افتاد، سپس گفتم: این خیمه ها از كیست؟

پاسخ دادند: از حسین (ع)

گفتم: فرزند علی؟ فرزند فاطمه؟

گفتند: آری.

پرسیدم: اكنون او در كجاست؟

گفتند: در این چادر


به سوی آن چادر رفتم، دیدم حسین بر در آن تكیه زده است و نامه ای در دست گرفته و می خواند. سپس سلام كردم و او سلام مرا پاسخ داد. آنگاه گفتم: ای پسر پیامبر! پدر و مادرم فدای تو باد! چرا در این بیابان بی سبزه و آبادانی فرود آمدی؟ فرمود: آنان مرا بیمناك ساختند، و اینها هم دعوتنامه كوفیان است كه كشندگان من هستند، و چون دست به این كار بزنند و مرا به قتل برسانند و همه محرمات الهی را نادیده انگارند، خداوند كسی را برانگیزد كه همه آنها را بكشد و از كهنه زنان حائض [4] پست تر گردند. [5] .

هنوز خبر شهادت مسلم بن عقیل به امام نرسیده بود كه آن حضرت از همان حاجز، قیس بن مسهر صیداوی [6] را به نمایندگی نزد كوفیان فرستاد و نامه ای با این عبارت برای آنان نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحیم

از حسین بن علی به برادران مؤمن و مسلمان. سلام علیكم، براستی من خدایی را سپاس می گویم كه معبودی جز او نیست.

اما بعد، نامه مسلم بن عقیل به دستم رسید، و در آن از نیك اندیشی شما و گرد آمدن بزرگان شما برای یاری ما خبر داد. من پیوسته از خدا خواسته ام كه كار ما را نیك سازد و شما را در برابر این همراهی بهترین اجر عطا فرماید. من روز سه شنبه


هشتم ماه ذیحجه روز ترویه از مكه به سوی شما رهسپار شدم و چون این فرستاده من پیش شما رسید، در كار نهضت تلاش و كوشش بیشتری كنید، زیرا من همین روزها به سوی شما می شتابم. و السلام علیكم و رحمةالله و بركاته. [7] .

حسین (ع) این نامه را خطاب به سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد و گروهی دیگر از اهل كوفه نوشت و آنرا به قیس بن مسهر [8] سپرد تا به آنان برساند. همین كه قیس به دروازه كوفه رسید، حصین بن نمیر، رئیس پلیس كوفه، راه را بر او بست تا او را دستگیر و تفتیش نمایند.

قیس كه خود را در خطر دید، نامه را بیرون آورده و پاره پاره كرد.

حصین بن نمیر او را دستگیر كرد و به نزد عبیدالله برد؛ هنگامی كه قیس روبروی عبیدالله قرار گرفت، ابن زیاد از او پرسید:

تو كیستی؟

- من مردی از شیعیان امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (ع) و فرزند او هستم.

- نامه را چرا پاره كردی؟

- برای اینكه از مضمونش تو آگاه نشوی!

- نامه از كه بود و به كه بود؟

- از سوی حسین، برای مردم كوفه كه نامهایشان را نمی دانم!

ابن زیاد خشمگین شد و فریاد زد: بخدا سوگند! دست از تو برندارم تا آنكه نام آنان را بگویی و یا آنكه بر منبر روی و حسین بن علی و پدر و برادرش را لعن كنی! و گرنه تو را قطعه قطعه خواهم كرد.


قیس گفت: نام افراد را كه هرگز به تو نخواهم گفت، اما لعن حسین، پدر و بردرش را می پذیرم.

ابن زیاد گفت: پس انجام بده! [9] .

قیس بر منبر بالا رفت و پس از سپاس و ستایش خداوند و درود بر پیامبر و درخواست بیشترین رحمت بر علی و حسن و حسین (ع)، بر عبیدالله بن زیاد و پدرش لعنت فرستاد. و بزرگان گردنكشان بنی امیه را از اول تا آخر مورد لعن قرار داد، سپس گفت: ای مردم! من از سوی حسین برای شما پیامی آورده ام و در فلان جا از او جدا شده ام؛ دعوتش را اجابت كنید.

این خبر به ابن زیاد رسید، دستور داد او را گرفتند و از بالای قصر به زیر انداختند و بدینوسیله او را به شهادت رساندند. [10] .

گویا هنوز رمقی در تن داشت كه شخصی به نام عبدلملك بن عمیر لخمی پیش آمد و سرش را برید، به او گفتند: این چه كار ناشایستی بود كه كردی؟

گفت: می خواستم كه آسوده اش سازم!!

هنگامی كه حسین (ع) از مرگ او آگاهی یافت، اشك از چشمانش سرازیر شد و فرمود:

بارالها منزل نیكویی برای ما و شیعیان ما قرار ده و میان ما و آنها جدایی مینداز كه تو بر هر چیز توانایی. [11] .



[1] ارشاد، ص 202 - شرح رسولي محلاتي، ج 2، ص 71.

[2] نفس المهموم، ص 175 به نقل از بحار، ج 44، ص 368.

[3] ارشاد، ص 220 - شرح رسولي محلاتي، ج 2، ص 71.

[4] در مصدر ياد شده، قوم الامة ضبط شده ولي به قرينه كلام ديگر حضرت كه پيش از اين ياد گرديد به نظر مي رسد فرام الامة درست باشد و به همين جهت كهنه زنان حائض معنا شد.

[5] نفس المهموم، ص 176 به نقل از بحار، ج 44، ص 368.

[6] گرچه برخي نوشته اند: امام حسين (ع) برادر رضاعي خود عبدالله يقطر را به كوفه فرستاد، اما شواهد تاريخي بر نمايندگي قيس بن مسهر صيداوي تصريح دارند. برخي نيز بر اين باورند كه امام (ع) هر دو نفر را در دو مقطع جداگانه فرستاده است.

[7] ارشاد، ص 220، طبري، ج 5، ص 395.

[8] در اين كه حضرت، قيس بن مسهر را از كجا به كوفه فرستاد اختلاف است و شايد صحيح آن باشد كه حضرت قيس را از كربلا فرستاده باشد و آن كسي كه از بين راه فرستاده است عبدالله يقطر است. (نظري منفرد).

[9] ارشاد، ص 220.

[10] ارشاد، ص 220. طبري، ج 5، ص 395. انساب الاشراف، ج 3، ص 167 و تجارب الامم، ج 2، ص 57.

[11] لهوف، ص 33.